نظام معرفتی مبتنی بر مبناگروی قضایای بدیهی را به عنوان بنیان های معرفتی خود برمی گزیند. اما خود این بدیهیات به دلیل وضوح و آشکارگی اشان مورد کاوشی عمیق و مستقل قرار نگرفته اند. سوال اصلی در ارتباط با بدیهیات، ملاک و چرایی بداهت آنهاست. در این مقاله بعد از بیان تعاریف و شروط لازم در بدیهیات به بررسی ملاکات ارائه شده در مطاوی کلمات اهل فلسفه و منطق برای بداهت پرداخته می شود، با استقصاء در مواضع متفاوت به چهار مبنا اشاره می شود؛ ارجاع بدیهیات به علم حضوری، فطری بودن، ارتباط با یک مبدأ عالی و حصول اضطراری. هر یک از این مبانی دارای اشکالاتی است که به ترتیب ذیل هر مبنا بدان اشاره خواهد شد و در نهایت یک نظریه ترکیبی ارائه می شود که بی نیازی از حدوسط را به عنوان ملاکی برای وضوح مفهومی و شهودات درونی را به عنوان منبعی درونی و معرفت زا برای تضمین صدق بدیهیات پیشنهاد می کند و در نهایت نیز استدلالی عملگرایانه برای پشتیبانی از شهودات درونی ارائه می شود؛ به نظر می رسد نظریه اخیر به گونه ای اثبات پذیر دو رکن بداهت را تبیین می کند.