تحقیق حاضر به منظور بررسی رابطه طبقه اجتماعی افراد با نگرش آن ها نسبت به جریان نوگرایی انجام گرفت. این تحقیق از نوع پیمایش بوده که با توجه به پراکندگی متغیر اصلی تحقیق در پیش آزمون انجام شده و سطح اطمینان 95 درصد، با 249 نفر از شهروندان 15 ساله و بیشتر شهر یزد مصاحبه شده است. طبق تعاریفی که از نوگرایی صورت گرفته است، در مجموع هشت مؤلفه اصلی که اکثر نظریه پردازان در تعریف جامعه مدرن به آن ها اذعان داشته اند به عنوان مؤلفه های تشکیل دهنده نوگرایی در نظر گرفته شد که عبارت اند از: عقلانیت، سودگرایی، مصرف گرایی، فردگرایی، آزادی خواهی، نگرش دموکراتیک، انتقادگری و علم گرایی. نتایج نشان داد که رابطه مؤلفه های سودگرایی، نگرش دمکراتیک، علم گرایی، آزادی خواهی و عقل گرایی با طبقه اجتماعی، مستقیم و معنی دار است در حالی که رابطه مؤلفه های فردگرایی، مصرف گرایی و انتقادگرایی با طبقه اجتماعی معنی دار نیست.
هدف: بازاندیشی فرایند تعریف و باز تعریف خود از طریق مشاهده و تأمل در اطلاعات درباره ی مسیرهای ممکن زندگی است. زنان به عنوان نیمی از جمعیت جامعه ، سوژه هایی هستند که در جامعه ی در حال گذار از سنت به مدرن، بارها و بارها خود را تعریف و باز تعریف کرده اند. بررسی و کنکاش بازاندیشی سیاسی و تعریف جایگاه آن در ذهنیت و عینیت زنان موضوعی است که لازم است بصورت عمیق درک شود. زیرا امروزه سیاست، نه با ویژگی های ساختاری آن بلکه با تکیه بر نقش فرهنگ ،حول موضوعاتی چون سیاست هویت، سیاست تفاوت و سیاست جنبش های اجتماعی می چرخد. کنشگران سیاسی امروز تنها افرادی نیستند که با رأی دادن و مشارکت سیاسی از طریق فرایندهای معمول شناخته شوند بلکه افراد و گروه ها، راه های دیگری را برای تأثیرگذاری و مشارکت در امر سیاسی بر می گزینند.روش: پژوهش کیفی با رویکرد پدیدارشناختی انجام شده است. مصاحبه نیمه سازمانیافته با ۱۵ زن ۱۸ تا ۷۰ ساله (شاغل، خانه دار، فعالان زن، کاندیداهای پیشین شورای شهر) و با تکنیک مصاحبه ی عمیق نیمه طراحی شده، بصورت تلفنی و با نمونه گیری هدفمند و ترکیبی جمع آوری شده و سپس با روش تماتیک طبقه بندی و تحلیل شده اند. اعتبارسنجی با استفاده از راهبردهای اعتبارپذیری (تماس طولانی با میدان پژوهش)، انتقال پذیری (توصیف غنی زمینه) و قابلیت اطمینان (مسیرنمای حسابرسی) انجام شده است.یافته ها: نتایج این مطالعه نشان از گذار از سنت به مدرنیته و بازاندیشی سیاسی زنان می باشد. جهت گیری سیاسی زنان به تعبیر گیدنز به سمت سیاست زندگی چرخش کرده است و مشارکت سیاسی آنها در سطح حداقل به معنای کمی و کیفی دیده می شود. هرچند، زنان خواستار حضور بیشتری در عرصه سیاست بوده اند اما این امکان به لحاظ فرهنگی و ساختاری برایشان فراهم نشده است و این تجربه تلخ و ناموفق بر بازاندیشی سیاسی آنها تاثیرگذار بوده است. بطوری که آینده سیاسی خود را تاریک دانسته و تمایلی جهت کسب کرسی های سیاسی نداشته اند. مصاحبه شوندگان،فرهنگ سنتی، مردسالاری حاکم بر شهر، عدم اعتماد جامعه، خودباوری و عدم حمایت زنان از هم را مهم ترین عوامل ناکامی و بی میلی خود نسبت به کسب قدرت سیاسی دانسته اند.نتیجه: این مطالعه نشان می دهد که علی رغم تمایل برخی زنان دیلم برای مشارکت سیاسی، گفتمان مسلط مردسالارانه (همراه با بازتولید انگاره های سنتی در خانواده و جامعه) و فقدان سرمایه اجتماعی بین زنان، بازاندیشی سیاسی آنان را به سمت انفعال و فردگرایی سوق داده است. غلبه این روند، توسعه پایدار در دیلم را با چالش جدی مواجه می کند.
هدف: مقاله حاضر سعی در تبیین این مسأله را دارد که مطالبات اجتماعی شهروندان سنندجی در راستای حل مشکلات در حوزه خدمات شهری به چه صورت بوده است و چه مؤلفه ها و شرایطی در شکل گیری مطالبه اجتماعی شهروندان یا عدم آن نقش داشته است.. در تحقیق حاضر چگونگی مطالبات اجتماعی در حوزه خدمات شهری در سنندج با بهره گیری منظومه ای از سازه های مفهومی/ نظریِ مرتبط از جمله مفاهیم کنش، بوروکراسی، عادت واره، میل به پیشرفت، سود-زیان، مطالبه اجتماعی، دلزدگی و حقوق شهروندی مورد بررسی قرار گرفتروش: جهت نیل به هدف تحقیق از روش تحلیل مضمون (به مثابه روش) بهره گرفته شد. مشارکت کنندگان شامل آن دسته از شهروندان سنندجی است که در سال 1403 در شهر سنندج زندگی می کردند و بیش از ده سال سابقه سکونت داشتند. جهت انتخاب نمونه ها از روش نمونه گیری هدفمند استفاده گردید. انتخاب نمونه ها نیز با رعایت تنوع در پایگاه اجتماعی و اقتصادی، طیف های سنی، رشته تحصیلی و تمایل بیشتر به همکاری در پژوهش، انجام گردید. برای گردآوری داده ها از تکنیک مصاحبه کیفی عمیق به شیوه نیمه ساخت یافته استفاده گردید و با 38 نفر مصاحبه به عمل آمد. سپس مصاحبه ها با استفاده از نرم افزاز maxqda و تکنیک های کدگذاری مورد تحلیل قرار گرفتند. در راستای تحلیل داده ها از مدل استربرگ و دپوی و گیتلین بهره گرفته شد. براساس این مدل، داده ها در شش مرحله مدیریت داده ها، ساخت و تدوین مضمون ها ، گروه بندی مضمون ها در سطوح بالاتر انتزاع، ترسیم داده ها، کشف معانی و تم های زیرین یا توسعه تحلیل و اشباع تماتیک تحلیل شدند.یافته ها: یافته های تحقیق دربرگیرنده 35 مفهوم بود که در 11 مضمون طبقه بندی شدند. مضمون های به دست آمده نیز در سه مضمون اصلی دسته بندی شدند؛ این مضامین حکایت از آن دارند که از یک سو، عدم آموزش مطالبه اجتماعی در نهاد خانواده و نهاد آموزش و پرورش، فرایندهای بوروکراتیک طولانی و ناکارآمد و همنوایی اجتماعی منفی مانع شکل گیری زمینه های مطالبه اجتماعی در حوزه خدمات شهری شده اند (انسداد ساختاری) و از سوی دیگر، احساس نیاز و تمایلی در زمینه حل مشکلات حوزه خدمات شهری یا ارتقای آن شکل نگرفته است و در نظام فکری مردم باور به تغییر به واسطه مطالبه اجتماعی جایگاهی ندارد (فقدان عادت واره مطالبه اجتماعی). چنین شرایطی موجب شده است که شهروندان سنندجی در حوزه خدمات شهری مطالبه اجتماعی نداشته اند.نتیجه گیری: این نتیجه بیانگر آن است که در شکل گیری عدم مطالبه اجتماعی در حوزه خدمات شهری عوامل ساختاری و عاملیتی نقش دارند. بنابراین مطالبه اجتماعی نه صرفاً امری عاملیتی است و نه صرفاً امری ساختاری، بلکه دربرگیرنده هر دو بُعد کنش می باشد. دیگر نتیجه تحقیق حکایت از آن دارد که در جامعه سنندج انسداد ساختاری و بوروکراسی بیمار منجر به شکل گیری دلزدگی در سازمان های بوروکراتیک شده است که می توان آن را دلزدگی بوروکراتیک نامید.