در هنر اسلامی، نقاشی آن شأن والای خوشنویسی را نداشته است. از این رو نقاشان (و شاعران) کوشیده اند برای مشروعیت بخشی به نقاشی، این دو هنر را به یکدیگر پیوند دهند. دو نظریة «دو قلم» (در خوشنویسی) و «هفت اصل نقاشی»، که در دورة صفوی ظاهر شده اند، از مبنایی نظری برای این پیوند حکایت می کنند. این دو نظریه را می توان در مکتوبات فارسی مربوط به هنر یافت ــ آثاری چون گلستان هنر قاضی احمد، آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی، قانون الصور صادقی بیگ افشار، دیباچة قطب الدین قصه خوان بر مرقعی مفقود. ربط این نظریه ها با کل نظام زیبایی شناسی ایرانی نیز مسئله ای مهم و درخور توجه است.
فلو (flou-محوی) که یکی از واژگان بسیار تخصصی نقد تصویری است، و در حال حاضر به طور گسترده ای با تکنیک عکاسی همراه شده است. در اواسط قرن نوزدهم، درحالی که عکاسی در بحث و جدل های هنری وارد می شد «محوی» قبل از هر چیز یکی از رفتارهای نقاشی بود، که نقاش برای شفافیت اثر اقدام به پنهان کردن ضربات قلم مو بر روی بوم می کرد. نقد عکاسی، که بی سر و صدا این اصطلاح را از آن خود می کرد، مفهوم آن را متحول ساخت، و آن را مربوط به یک نقص فنی نمود، نقص تار شدن و نادیده گرفتن وضوح. در سال 1850، مشاهده کنیم که، در متون مربوط به عکاسی، یک عدم اطمینانی برای مفهوم محوی وجود دارد. که ضمن اینکه طنین معنایی تصویری خود را حفظ می-نماید در حال بارگذاری برداشتی جدید می باشد کهبا تعریف اصلی آن در تضاد است.