هدف این مقاله، بررسی واقع گرایی نئوکلاسیک و نقدهای وارد بر آن در ابعاد مختلف اصولی، مبانی و قدرت تبیین است. در بخش نخست مقاله کوشش شده تا مبانی نظریه واقع گرایی نئوکلاسیک در بستر پارادایم واقع گرایی بررسی شود. بخش دوم مقاله به بررسی اجمالی نقد در روابط بین الملل اختصاص داده شده و در نهایت در بخش سوم مقاله نیز تمرکز بر نقدهای وارد بر واقع گرایی نئوکلاسیک است. پرسش اصلی پژوهش حاضر آن است که: مهم ترین نقدهای وارد بر واقع گرایی نئوکلاسیک چیست و این مهم چه نسبتی با نقد نئورئالیسم دارد؟ روش پژوهش مقاله، تطبیقی است، زیرا علاوه بر بررسی نظری نقدهای وارد بر واقع گرایی نئوکلاسیک به بررسی تطبیقی مفهوم موازنه در جریان فکری نوواقع گرایی و واقع گرایی نئوکلاسیک و سپس نقد این مهم نیز می پردازد. مهم ترین یافته های پژوهش بیانگر آن است که اندیشمندان، نقدهای متعددی بر مبانی، اصول و قدرت تبیین نظریه واقع گرایی نئوکلاسیم وارد کرده اند. در زمینه قدرت تبیین، اندیشمندان معتقدند که عدم انسجام درونی و هنجاری بودن این نظریه از قدرت تبیین آن کاسته است. در زمینه اصول این نظریه نیز به دولتمحوری، موازنه ناقص، نقش ادراکات رهبران و... نقدهایی وارد شده است و درباره مبانی نیز بسیاری معتقدند که واقع گرایی نئوکلاسیک به مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی کامل نپرداخته است و در روش شناسی نیز دچار ابهام می باشد.