مقالات
حوزههای تخصصی:
«جان رالز»، چهره ای تأثیرگذار در فلسفه سیاسی معاصر بوده است. او با رد فایده گرایی که مطابق آن، نهادهای عادلانه می باید حاصل جمع ارضای امیال را به حداکثر برسانند، شکل نوینی از نظریه قرارداد اجتماعی را صورت بندی می کند تا امکان جامعه بسامانی را نشان دهد که در آن، حقوق و آزادی های اساسی همه شهروندان فراهم است. هرچند بسیاری از مفسران، ارزش نظریه رالز را تصدیق کرده اند، یکی از انتقادهای جدی به رالز از زاویه مفهوم امر سیاسی و فقدان آن در نظریه او وارد شده است. در این مقاله، با بررسی آثار رالز به منظور تبیین برداشت او از امر سیاسی، به چنین انتقادی پاسخ داده می شود. بدین منظور، روش تحلیل مفهومی برای تحلیل مفاهیم و ایده هایی اساسی چون معقولیت و تعامل به مثل، به عنوان عناصر اصلی برداشت رالز از امر سیاسی به کار گرفته شده است. این تحلیل نشان می دهد که هسته عدالت به مثابه انصاف، حتی پیش از لیبرالیسم سیاسی، همان برداشت رالز از امر سیاسی بوده است. رالز با جدی گرفتن تمایز میان اشخاص و ملل، امر سیاسی را به مثابه شیوه معقول حفاظت از خود و دیگری در هر دو عرصه داخلی و بین المللی می بیند. درست است که این بیانگر یک برداشت هنجاری است، اما محتوای هنجاری این برداشت از بیرون به امر سیاسی تحمیل نشده است. یافته های این پژوهش نشان می دهد که تمایز میان برداشت سیاسی از عدالت و دیگر برداشت های اخلاقی نه تنها به تفاوت در قلمرو، بلکه به تفاوت در سرشت برداشت سیاسی مرتبط است.
تأملی در تضمنّات سیاسی نسبت عقل و وحی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تأمل در نسبت میان عقل و وحی، فلسفه و دین و به تعبیری آتن و اورشلیم، بُن مایه کوشش های فکری بزرگ ترین چهره های سنّت فلسفه سیاسی بوده است. پرسش بنیادینی که در فلسفه سیاسی مطرح می شود این است: «چگونه باید زیست؟» کوشش برای پاسخ به این پرسش بنیادین در سنت فلسفه سیاسی، به ویژه از وقتی با سنت وحیانی ادیان ابراهیمی مواجه شد، با کوشش برای دفاع از خود فلسفه به مثابه والاترین شیوه زندگی، این همان شد. ما در این مقاله می کوشیم تا نشان دهیم که عقل و وحی، یا فلسفه و دین، از همان آغاز یک وجه مشترک بنیادین داشتند: زندگی کافی نیست، آنچه لازم است، خوب زیستن است. اما پاسخ هر یک آنها به این پرسش که «خوب چیست؟»، از بنیاد متفاوت بود. استدلال ما این است که آن اشتراک و این افتراق، زمینه ساز دیالوگی شد که نه تنها به تداوم سنت فلسفه سیاسی کمک کرد، بلکه امکاناتی را برای طرف وحیانی به منظور تدوین الهیاتی نظام مند فراهم نمود. با این حال به نظر می رسد که فلسفه سیاسی مدرن، به مثابه شیوه تفکری که ذاتاً درون ماندگار است، آغازِ پایان این دیالوگ میان دو سنت استعلایی عقلانی و وحیانی محسوب می شود. این مقاله، کوششی برای پرداختن به نسبت میان عقل و وحی، یا فلسفه و دین، از حیث موسّع ترین استلزامات سیاسی آن و مدخلیّت فلسفه سیاسی مدرن در قطع دیالوگ مزبور است.
زنان به مثابه سوژه انقلابی در اندیشه «علی شریعتی»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
«علی شریعتی»، نمونه روشن فکر عرصه عمومی در ایران در دهه 1340 بود که هم صدای نوآوری های ایدئولوژیکی زمانه اش بود و هم بازتاب سردرگمی های آن زمان به شمار می آمد. پیشگامی شریعتی در میان روشن فکران معاصر ایرانی در طرح مسئله زنان در گستره عمومی قابل توجه است و این مقاله سعی دارد تا اندیشه سیاسی علی شریعتی را به عنوان روشن فکری اثرگذار در موضوع زنان تحلیل کند. در این پژوهش، پدیدار زن در اندیشه های شریعتی از منظر تحول مفهومی قدرت بررسی خواهد شد و واکاوی وضعیت زنان، آسیب شناسی و مشکلات زنان و راهکار شریعتی برای حل آنها با توجه به نقد روایت های سنتی و مدرن در نقطه کانونی این مقاله قرار دارد. فرضیه این پژوهش بر این مدعاست که شریعتی درباره زنان، رویکرد چپ گرایانه دارد و تلاش می کند تا با دیگری قرار دادن غرب به مثابه روایتی که از زنان، استفاده ابزاری می کنند و بنیادگرایان سنتی که زنان را حذف می کنند، راه جدیدی ابداع کند. یافته های پژوهش نشان می دهد که شریعتی، روایت انقلابی از مطالبات زن ارائه می دهد و با استفاده از آموزه های ایدئولوژیکی سعی داشته تا زنان ایرانی را به مثابه سوژه انقلابی معرفی کند.
حافظان هویت ایرانی و نیروهای همگرایی آفرین در ایران پیشامدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مطابق دیدگاه غالب در علوم اجتماعی جدید، تعلقات ملی، پدیده ای مربوط به دوران مدرن بوده، تسری آن به دوران سنتی، مصداق زمان پریشی تاریخی است. این مقاله با نقد دیدگاه یادشده در پی اثبات این فرضیه است که علی رغم گسست های بزرگ، وجود تنوع و پراکندگی اجتماعی گسترده و وجود نیروهای واگرایی آفرین در ایران پیشامدرن، همواره یک آگاهی نیرومند به نام محدوده جغرافیایی، خاطره تاریخی و فرهنگ ایرانی وجود داشته است. این تعلق را می توان در تمایز با ملی گرایی مدرن با عنوان «میهن دوستی» نام گذاری کرد. اما بخش اصلی مقاله در پی پاسخ به پرسش دیگری است: عاملان تولید و حفظ این آگاهی و شکل دهندگان وحدت و همگرایی فراسوی کثرت ها در ایران پیشامدرن، کدام نیروها بوده اند؟ یافته های مقاله نشان می دهد که مجموعه ای از نیروهای اجتماعی- سیاسی شامل دولت و دربارها، اهل قلم، صوفیان، علما، بازرگانان و شبکه های مرتبط با آنان ضمن خلق و حفظ عناصر هویت ایرانی، عاملان ایجاد رشته های پیونددهنده نواحی مختلف حول تعلقاتی مشترک بوده اند. هرچند گروه های پنج گانه در شمار اعیان و قشر میانی شهرها بودند، ولی امتداد آنها از رهگذر حضور شاعران، نقالان و مکتب خانه داران در میان عامه دیده می شد. بقا و تداوم هویت ایرانی و همگرایی سرزمینی و اجتماعی محصول کنش های هدفمند و همچنین نتیجه ناخواسته عملکرد این گروه ها بوده است.
شناسایی در روابط بین الملل: مفهومی متعارف، غایت انگارانه یا انتقادی؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
شناسایی یا به رسمیت شناسی از مباحث قدیمی در روابط بین الملل به تبع اهمیت مفهوم حاکمیت و توجه به آن در حقوق بین الملل است؛ اما کمتر مورد توجه نظری به ویژه از سوی واقع گرایان و لیبرال ها بوده است. در عین حال برخی از نظریه های روابط بین الملل به ویژه مکتب انگلیسی، سازه انگاری و نظریه انتقادی به آن توجه خاص داشته اند. مکتب انگلیسی و سازه انگاری و بخشی وسیع از مطالعاتی که در چهارچوب سازه انگاری متعارف درباره شناسایی انجام شده، رویکردی متعارف یعنی دولت محور و کم وبیش تحلیلی و تبیینی به آن دارند. اما «الکساندر ونت» در یکی از آثار خود، قدم فرانهاده و رویکردی غایت شناختی نسبت به شناسایی در پیش گرفته است. هرچند بحث شناسایی در آثار انتقادی به عنوان امری رهایی بخش در سطح جوامع مطرح بوده، در روابط بین الملل، وجه انتقادی آن همه جا حفظ نشده است. در عین حال در کنار آثار اکسل هونت، در آثاری که کم وبیش از منظری غیر غربی نوشته شده اند، از جمله در آثار عایشه زاراکل، می توان وجهی انتقادی نسبت به رویه شناسایی غیر غربی ها در روابط بین الملل جست وجو کرد. در اینجا می توان این پرسش را مطرح کرد که چگونه می توان این سه رویکرد را در یک کلیت به هم پیوند داد؟ استدلال این مقاله آن است که آنچه این سه شاخه نظریه پردازی درباره شناسایی در روابط بین الملل را به هم پیوند می دهد، در کنار وجه تبیینی، وجه هنجاری کم وبیش مستتر در آنهاست.
برساخت «دیگری» و «خشونت» در زمینه و پارادایم زبانیِ اسلام گرایان رادیکال(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در ساحت اندیشه سیاسی، مفاهیم از جمله ابزار عمده معنابخشی به جهان واقع و به عبارتی عرصه پراکسیس هستند که با عنایت به تغییر کاربرد آنها، همواره در حال تغییر و تحول هستند. تکفیر و جهاد در اسلام از جمله مفاهیمی است که تغییر معانی و کارکردهای آنها، تبعاتی در حوزه نظر و عمل، به ویژه برای اسلام گرایان رادیکال داشته است. بر همین اساس نشان دادن چگونگی ظهور خشونت آمیز جریان اسلام گرای رادیکال، به واسطه تحولات ایجادشده در این مفاهیم و در رابطه با «دیگری»، دغدغه پژوهش حاضر است. هدف مقاله، نشان دادن تحول نگاه اسلام گرایان رادیکال نسبت به «دیگری» و تأثیر این تحول بر هویت و عملکرد جریان موسوم به تکفیری- جهادی در به کارگیری خشونت است. روش مقاله، تاریخ نگاری «جان پوکاک» است که به تفسیر و تحلیل زبان در بافت سیاسی می پردازد. از منظر این رویکرد، برای فهم اندیشه سیاسی باید از سویی به بررسی زمینه شکل گیری اندیشه بپردازیم و از سوی دیگر، پارادایم زبانیِ مسلط شناسایی و مؤلفه های تشکیل دهنده آن استخراج شود. البته تلاش خواهد شد تا این عناصر از طریق تحلیل محتوای متون رهبران اسلام گرای رادیکال به دست آید. یافته های مقاله نشان می دهد که پارادایم زبانی اسلام گرایان رادیکال، «دیگری ستیزی» یا «تکفیر دیگری» است. نتیجه نهایی مقاله این است که در یک رابطه سلسله مراتبی با «دیگری»، اسلام گرایان رادیکال در یک دیدگاه جهانی و آخرالزمانی، دنیا را به دو اردوگاه «اسلامی» و «جاهلی» میان «خود» و «دیگری» تقسیم کرده و برای پاک کردن جاهلیت از روی زمین، دست به خشونت زده و خواهان حذف «دیگری» شده اند.
بنیان های چرخش زبانی و تأثیر آن در شکل گیری روش تحلیل گفتمان انتقادی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
زبان شناسی و کاربست آن در علوم اجتماعی در قرن نوزدهم، متکی بر نگاهی ساختارگرایانه و در نتیجه تاحدود زیادی تقدیرگرایانه و متصلب بود. در ابتدای قرن بیستم با وقوع چرخش زبانی، فرصتی مهیا شد تا این رویکرد متصلب، منعطف تر شود و همچنین فرصت های روشی و معرفتی مورد نیاز برای تأویل و تبیین گفتمان ها و بازی های زبانی متکثر را فراهم آورد. خود این تقابل در شخص «ویتگنشتاین» تجمیع شده است. او که در فاز متقدم اندیشه خویش در مقام یک فیلسوف تحلیلی به شدت متکی بر منطق صوری، در عمل تنها برای یک گفتمان و بازی زبانی قائل به فرصتِ طرح بود، در فاز متأخر اندیشه خویش، بنیان های پذیرش تکثر در عرصه بازی های زبانی را فراهم آورد. میراث فکری او و تمام متفکرانی که در قرن بیستم در قالب رویکردهای پساساختارگرا دست به اندیشه در عرصه زبان و معرفت شناسی زدند، روش شناسی ای بود که در قالب «تحلیل گفتمان انتقادی» از یکسو فرصت تکثر و تنوع در عرصه گفتمان ها را به کارگزاران انسانی و اجتماعی می دهد و از سوی دیگر در تحلیل بازی های زبانی و گفتمانی این کارگزاران، هم به زمینه عینی و شخصی ایشان توجه دارد و هم متن و زبان ایشان را تأویل می کند. از رهگذر این مجاهدت نظری، روش شناسی ای خلق شده که به نظر برای تأویل و نیز تبیین هر عرصه تعامل اجتماعی که قائم به روابط قدرت باشد، می تواند واجد فایده و کاربرد باشد.
تحول در عادت واره های میدان روشن فکری عرفی در مواجهه با مدرنیته و غرب(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
بیشتر مطالعات و منابع جدی درباره نحوه واکنش روشن فکران عرفی در مواجهه با مدرنیته و غرب معمولاً یا چندان توجهی به تغییر و تحول دیدگاه های آنها در طول تاریخ معاصر ندارند، یا چنین فرض می کنند که عادت واره ها و تولیدات کلامی آنها، چندان تغییری نداشته است. اما با بررسی دقیق تر متوجه می شویم که در برهه های متفاوت تاریخ معاصر، این کالاهای کلامی تحول یافته، در برخی مواقع به روشن فکران دینی نزدیک شده اند و در برخی مواقع فاصله گرفته اند. مطالعه این فراز و فرودها می تواند پرتوی تازه ای بر تحولات تاریخی و نقش روشن فکران در بسیج سیاسی مردم بیفکند. از این رو پرسش اصلی این پژوهش این است که چه تحولی در کالاهای کلامی تولیدشده در میدان روشن فکری عرفی در مواجهه با غرب از مشروطه تا پس از انقلاب اسلامی رخ داده است؟ یافته پژوهش نشان می دهد که روشن فکران عرفی در عصر مشروطه اکثراً با دید حیرت و سپس تحسین به غرب و مدرنیته می نگریستند و راه حل مشکل عقب ماندگی ایران را تقلید و در نهایت گرته برداری از غرب می دانستند. اما به دلایل تجربی، تاریخی و ذهنی، در طول کمتر از یک قرن، این دیدگاه مثبت به غرب و مدرنیته در دهه های 40 و 50 تغییر یافت؛ به نحوی که می توان گفت که بخش بزرگی از روشن فکران عرفی در این دوره، با نزدیک شدن به روشن فکران دینی، نقش مهمی در بازسازی میدان سنت و مذهب بازی کردند. اما پس از انقلاب به تدریج این وضعیت دوباره تحول یافت و این بار این روشن فکران دینی بودند که در مسیر عرفی شدن قرار گرفتند و حتی به روشن فکری عرفی نزدیک شدند. روش و نظریه مورد استفاده در این پژوهش، برگرفته از نظریه کنش «پیر بوردیو» و روش ساخت یابی او است.
شناسایی و اولویت بندی پیشران های توسعه اقتصادی در ایران(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف اصلی این مطالعه شناسایی اصلی ترین پیشران توسعه اقتصادی کشور است. چارچوب مفهومی: در این پژوهش عوامل توسعه و رشد اقتصادی در رویکردهای متفاوت استخراج و در اختیار کارشناسان با رویکردهای متعدد قرار می گیرد و عوامل استخراج شده اجماعی از صاحب نظران را در مورد پیشران های رشد و توسعه اقتصادی به دست می دهد. روش: در این مطالعه با روش تحلیل محتوی، روش دلفی و روش تحلیل ساختاری پیشران های توسعه اقتصادی کشور شناسایی و اولویت بندی شده است. در گام نخست 40 عامل توسعه با روش تحلیل محتوی شناسایی و سپس با روش دلفی نظرات 19 نفر از کارشناسان توسعه کشور کسب شده است. تحلیل داده ها با استفاده از ماتریس اثرات متقابل و نرم افزار میک مک انجام شده است. یافته ها: شش پیشران توسعه کشور عبارت است از: بهبود تعاملات بین المللی و منطقه ای و اصلاح کیفیت نظام بروکراسی دولت، نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری (ارتقاء آگاهی و افزایش کاربست علم، رهایی از تسخیرشدگی)، کیفیت نظام قضایی، ساختار اقتصادی و نیز حمایت از سرمایه گذاری داخلی بخش خصوصی. بررسی تاثیرات مستقیم نشان می دهد که پیشران نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی تاثیر گذارترین است که به طور مستقیم بر اصلاح نظام بروکراسی موثر است. بررسی تاثیرات غیرمستقیم نیز نشان می دهد که نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی به عنوان یک پیشران توسعه بر حمایت از سرمایه گذاری داخلی بخش خصوصی و اصلاح ساختار اقتصاد تاثیر می گذارد. نتیجه گیری:اصلاح نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری اصلی ترین و موثرترین پیشران توسعه اقتصادی کشور است
بازخوانی سیاست بصری هابز؛ چشم اندازی شمایل شناختی به لویاتان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مقاله پیشِ رو تلاش می کند تا با ارائه خوانشی امروزین از «لویاتان» توماس هابز از منظر شمایل مندرج در دیباچه کتاب یادشده، قرائتی جدید از اندیشه سیاسی وی ارائه دهد. هابز با سکولارسازی الهیات گنوسی تلاش نمود تا دولت را از پروبلماتیک ذات گرایی که مشکل همه نظریه های سنتی و پیشامدرن دولت بود برهاند و برای نخستین بار از ایده دولت به مثابه یک «نهاد» رونمایی کرد. نهاد دولت در نظریه هابز که ملهم از الهیات گنوسی است، همچون نهادی «بازدارنده» عمل می کند که در برابر شرهایی که می تواند اجتماع انسان را از بین ببرد، مقاومت می کند. در واقع هابز برای نخستین بار ایده بازدارندگی را با سکولارسازی الهیات گنوسی مطرح کرد. این مقاله با استمداد از هرمنوتیک روش شناختی «اسکینر»، شمایل مندرج در دیباچه لویاتان را همچون یک «متن» مورد خوانش قرار می دهد؛ متنی که از یکسو، معنای آن ریشه در نیت و اغراض مؤلف دارد و از سوی دیگر در یک گفت وگوی انتقادی دائمی با زمینه اجتماعی- سیاسی زمانه زندگی مؤلف به سر می برد و همچنین محل رقابت ایدئولوژی های متفاوت است. این مقاله با تأکید بر ایستار «کارل اشمیت» مبنی بر اینکه مدرنیته سیاسی همانا شکل سکولارشده مفاهیم الهیات مسیحی است، نشان می دهد که مدرنیته سیاسی، شکل سکولارشده الهیات مسیحی نمی تواند باشد؛ بلکه هابز به عنوان بنیان گذار مدرنیته سیاسی، با استمداد از الهیات گنوسی و سکولارسازی آن توانست خوانشی مدرن از دولت ارائه دهد.
نسبت «خود» و «دیگری» در اندیشه سیاسی «جواد طباطبایی»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
نسبت «خودِ» سنتی ایرانی و «دیگریِ» مدرن غربی در اندیشه سیاسی «جواد طباطبایی»، مسئله این مقاله است. نظریه «شانتال موفه» به عنوان چارچوب نظری انتخاب شده و بر مبنای آن به این مسئله نگریسته و ابعاد آن بررسی شده است. یافته های این مقاله، نخست نشان می دهد که طباطبایی، مفروضات خود را بر اصل «گسست» استوار می نماید و همانند بلومنبرگ آلمانی، ضمنِ اصالت بخشیدن به مدرنیته و اجتناب ناپذیری آن، قائل به نظریه «گسست» است. دوم اینکه وی نسبت «خود» و «دیگری» را از منظر مواجهه میان سنت و مدرنیته پیگیری می نماید و برخلافِ هواداران سنت، تجدد را در تضاد و تقابل با «سنت» قرار نمی دهد. همچنین برخلاف هوادارانِ تجددِ غربی، عصر سنت را سپری شده و مانع پیشرفت و توسعه نمی داند. از منظر وی، تداوم تاریخی و ارتباط با دنیای جدید، نه با سنت گریزی و سنت پذیریِ مقلدانه و نه با پذیرش بی کم و کاست مدرنیته غربی، بلکه با احیای امکانات خردگرایانه سنت در پیوند با مفاهیم دنیای جدید ممکن می گردد. طباطبایی، فهم منطق سنت را در پرتو الزامات دنیای جدید پی می گیرد و بدین سان برخلاف طرفداران سنت و تجدد، از غیریت سازی «خود» و «دیگری» میان این دو پرهیز می نماید.
هوش مصنوعی و چالش های دموکراسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
روند روزافزون کاربرد هوش مصنوعی در ابعاد مختلف زندگی ایجاب می کند که پیامدهای آن بر جامعه سیاسی، از نظر علمی بررسی شود. هدف مقاله حاضر، عمل به این ضرورت پژوهشی است و در این چارچوب به این پرسش محوری پاسخ می دهد: فناوری هوش مصنوعی، چگونه و از چه جنبه هایی بر عملکرد دموکراسی تأثیر می گذارد؟ برای پیشبرد هدف مقاله، بخش اصلی آن به تبیین چالش های دموکراسی در عصر دیجیتال متمرکز است. مدل مفهومی پژوهش متشکل از چهار بعد است که در هر کدام از آنها، چالش های استقرار هوش مصنوعی بر دموکراسی شناسایی و تحلیل شده است. یافته های پژوهش نشان می دهد که هوش مصنوعی هرچند در بردارنده ظرفیت هایی برای بهبود عملکرد دموکراسی است، چالش ها و تهدیدهایی درون خود دارد که می تواند به مسخ دموکراسی منتهی شود. مهم ترین چالش های هوش مصنوعی برای دموکراسی عبارتند از: قابلیت دستکاری افکار عمومی، مخدوش شدن محیط اطلاعاتی در حوزه عمومی، شکاف دیجیتال وگسترش نابرابری و تبعیض و بالاخره خطر خودکامگی و توتالیتاریسم. هر کدام از این چالش ها در یک رابطه سیستماتیک همدیگر را بازتولید می کنند. اما در این میان، ابرچالش دموکراسی، خطر توتالیتاریسم است که نتیجه کارکرد سه چالش دیگر ارزیابی می شود. چارچوب نظری پژوهش، مجموعه ای از نظریه های جدید مکتب انتقادی است که به بررسی آثار و پیامدهای سلطه آمیز فناوری در جامعه معاصر پرداخته اند. رویکرد پژوهش، تبیینی یا علت کاو است. روش تجزیه و تحلیل اطلاعات کیفی و روش جمع آوری اطلاعات نیز کتابخانه ای است.