این مقاله آشنائی مختصری است با زندگی شخصی و آراء کارل ویتفوگل جامعهشناس جنجالی آمریکائی آلمانیالاصل دهه 1940 میلادی. ویتفوگل در کتابهای متعدد خود از جمله ""تاریخ جامعه بورژوازی"" ""اقتصاد و جامعه چین"" و خصوصاً استبداد شرقی""، اشکال عمده جوامع ماقبل صنعتی را نشان میدهد. بطور خلاصه ویتفوگل بر این عقیده است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیمهای استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستمهای وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی–اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که میتوان صورت گیرد. در واقع بوروکراسی وسیلهای ضروری است برای تولید کشاورزی و جوامع آبی.
برای ویتفوگل رابطه بین طبیعت و جامعه کلیدی است برای شناخت ""شیوه تولید آسیائی"". در کتاب ""استبداد شرقی"" نه تنها تحلیل او از بوروکراسی شامل استبداد گذشته آسیائی کشاورزی است بلکه نظامهای جدیدی هم که فاقد مالکیت خصوصی هستند از جهات بسیاری نزدیک به نظام استبداد شرقی است.
تبیین اینکه چرا نظام سرمایه داری معاصر فقط در جامعه های غربی ظهور و تکامل یافته است ضرورتاً به نظریات کارل مارکس و ماکس وبر مربوط می شود. به همین دلیل از جنگ جهانی دوم به بعد موضوع ارتباط و یا عدم ارتباط فکری میان ماکس و وبر از جمله مباحث عمده در جامعه شناسی نظری بوده است. در این رابطه‘ جامعه شناسان‘ بخصوص جامعه شناسان آمریکایی‘ تعابیر مختلف و متضادی از نظریه ماکس وبر در باب توسعه نظام سرمایه داری معاصر ارائه داده اند. اکثر جامعه شناسان‘ بالاخص طرفداران مکتب فونکسیونالیسم‘ کارل مارکس و ماکس وبر را نماینده درنظریه متضاد دانسته و اساساً ارتباطی میان نظریات آنان قائل نیستند. عده دیگر‘ در مقام آشتی دادن آنان در آمده و مدعی هستند که تحلیل مارکس و وبر تا حدودی مشابه و همانند است‘ تا جایی که از نجوای ماکس وبر با شبح کارل مارکس سخن گفته اند. در میان این گروه‘ جامعه شناسان انتقادی معاصر در آمریکا معتقدند که میان نظریه مارکس و وبر از لحاظ نظری نفاوتی اساسی نیست و اگر هم تفاوتی هست بیشتر ناشی از تأکید یا عدم تأکید آنان بر جنبه های گوناگون ساختهای اقتصادی و اجتماعی است. چون در مورد ارتباط فکری میان مارکس و وبر قبلاً بحثی هر چند خلاصه به زبان فارسی صورت گرفته است‘ به عقیده اینجانب ارائه ترجمه مقاله حاضر که حاوی نکاتی اساسی و جدید درباره این بحث قدیمی است حائز اهمیت است‘ بخصوص اینکه نویسنده مقاله در زمینه جامعه شناسی رشد و عقب ماندگی از جمله صاحب نظران به شمار می رود. گفتنی است که اینجانب فقط به ترجمه قسمت اول این مقاله که جنبه نظری داشته اکتفا نموده ام. در قسمت دوم‘ نویسنده سعی کرده است جنبه کاربرد تجربی نظریه خود را درباره جریان عقب ماندگی کشورهای آمریکای جنوبی نشان دهد