مقالات
حوزههای تخصصی:
کارن هورنای از جمله روان کاوانی است که بیش از فروید بر تعامل های اجتماعی به مثابه عواملی موثر بر شکل گیری شخصیت تاکید کرد. او توجه بسیار بر بسترهای اجتماعی که فرد در آن رشد می کند، دارد. هدف پژوهش حاضر بررسی ریشه اضطراب در رفتار شخصیت های اصلی مجموعه داستان «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی است که بر مبنای آرای کارن هورنای به روش توصیفی- تحلیلی مورد واکاوی قرار گرفته است. مجموعه داستان «عزاداران بیل» هشت داستان پیوسته دارد که شخصیت های تمامی داستان ها افرادی روان رنجورند، که ریشه عصبیت آن ها تجربه نکردن امنیت دوران کودکی در بستر خانواده و جامعه ناب هنجار روستای بیل است. بر اساس نظریه هورنای احساس درماندگی کودکان به رفتار والدینشان بستگی دارد. حال آنکه شخصیت های زیادی در بیل پدر و مادر ندارند و در جامعه سنتی روستا جرأت نافرمانی و مخالفت نداشته اند. کودک در چنین شرایطی ناچار به سرکوب خصومت خود شده که باعث اضطراب اساسی در او شده است. اکثر شخصیت های داستان ها روان رنجور و مضطرب هستند، چرا که برای هر موضوع و مسأله ای عزاداری می کنند. خرافات و جنون در ذهن شخصیت ها رسوخ کرده و فقر و ترس های بیرونی، آنها را آزار می دهد. توسل به مقدسات مذهبی و امامزاده ها راه حلی برای کم کردن اضطراب شخصیت ها است. آنها افراد روان رنجوری هستند که به دنبال نیازهای ده گانه خود دست به رفتارهای غیرمتعارف و ناهماهنگ با محیط اجتماعی که در آن زندگی می کنند می زنند.
بررسی تطبیقی مضامین و ویژگی های غنایی و مولفه های سبکی مکتب رمانتیسم - با رویکردی به اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی -(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پژوهش پیش رو، به بررسی و تحلیل رویکرد و مفاهیم سبکی مکتب رمانتیسم و ادبیات غنایی در سروده های شاعر معاصر، یداللّه بهزاد (1304-1386)کرمانشاهی می پردازد.این پژوهش با اتّخاذ روش توصیف و تحلیل داده ها و با تکیه بر مبانی و اصول مکتب رمانتیسم، سعی دارد با شناسایی و تحلیل مولفه های ترکیبی ادبیات غنایی و مکتب رمانتیسم به کار رفته در اشعار بهزاد، به لایه های پنهان تاثیر این مکتب در محتوای اشعار او پی ببرد و جهان بینی مسلّط بر افکار شاعر را واکاوی و تحلیل کند. نتایج پژوهش حاضر، حاکی از آن است که یداللّه بهزاد به عنوان یکی از شاعران سبک خراسانی برای عینی سازی مفاهیم غنایی، از مولفه های مکتب رمانتیسم مدد گرفته تا تصاویر شاعرانه متنوّعی از قبیل شکوه از روزگار، تنهایی، عشق و محبّت، دشواریهای زندگی در جامعه، وطن دوستی، توجّه به تاریخ، زن، طبیعت گرایی ، معایب مردم و بیان جهل و نادانی آنان بپردازد.این تصویر سازی ها اغلب دربردارنده معانی و مفاهیم همچون بیان احساسات و عواطف، تراژیک بودن، اندوه، حسرت، ماهیت نمایشی داشتن، اجتماعی بودن، زبان اول شخص، ایجاز و کوتاهی، وابستگی به زمان حال، وصفی بودن، تخیل نیرومند و ...را دار هستند که می توان آنها را مولفه های ترکیبی این دو مکتب دانست. در نتیجه مضمون اشعار بهزاد بی نصیب از تأثیر مکاتب ادبی غربی نبوده است چنانکه در سبک شعر او، اثر و ردّ ِ پای توجّه به مکاتب غربی دیده می شود. البته نباید همه این تاثیرات را برگرفته از محیط و سبک غربی بدانیم.
بررسی مقایسه ای برگردان ترکیبات قرآنی ترجمه های الهی قمشه ای و مکارم شیرازی بر اساس الگوی ترجمه ابوالفتوح رازی در جزء 29 و 30(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
قرآن معجزه ای الهی است که به زبان عربی نازل شده و حاوی جمیع احکام و دستورات الهی است، بنابراین ارائه ترجمه ای شیوا و روان از آن تنها راه دستیابی غیر عرب زبان از محتوای آن می باشد. برای این منظور در این مقاله سعی شده تا با تحلیل زبان شناختی ترجمه های معاصر قرآن از الهی قمشه ای و مکارم شیرازی و بررسی روش ها و اسلوب ها در ترجمه های مذکور و مقایسه نحوه برگردان ترکیبات قرآنی و همچنین ویژگی های سبکی آن ها بر اساس الگوی ترجمه ابوالفتوح رازی که اولین ترجمه قرآن به زبان فارسی و بر مشرب شیعه می باشد و از لحاظ تاریخ تحول زبان فارسی و لغت شناسی اهمیت بسیاری دارد، به بهترین شیوه و اسلوب در بین این ترجمه ها دست یافت. بر این اساس ترجمه های مذکور توصیف و تحلیل شده و از منظر معناشناسی و در سطح زبان شناختی بررسی و تشریح شده اند که با توجه به بررسی های صورت پذیرفته می توان گفت با وجود اینکه مترجمان مذکور در برگردان ترکیبات قرآنی سبک خاص و یکنواختی را دنبال نکرده اند و در اکثر موارد برخلاف ابوالفتوح رازی بجای معنای واژه به واژه آن ها از شرح و توضیح ترکیبات در ترجمه استفاده کرده اند و یا در مواردی نیز برای یک کلمه قرآنی در ترجمه دو معنا آورده اند و معنای آن را در ترجمه وسعت بخشیده اند، اما در کل توانسته اند مفهوم ترکیبات قرآنی را براساس الگوی ترجمه ابوالفتوح رازی به ترجمه انتقال دهند.
بررسی مدرنیسم در رمان «سه دختر حوا» بر اساس طرح ساختاری کنراد کنست(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مدرنیسم یک جنبش ادبی، فرهنگی و هنری در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بوده است. این جنبش با تمرکز بر نوآوری در فرم و محتوا، به تزلزل و بازسازی الگو های سنتی داستان پردازی پرداخته است. در این زمینه نظریه کنراد کنست، نویسنده و منتقد آلمانی، سه مؤلفه کلیدی وداع با قهرمان سنتی، وداع با پیرنگ کلاسیک و وداع با راوی المپی را معرفی می کند. این پژوهش به تحلیل نحوه تجلی این ویژگی ها در رمان "سه دختر حوا" اثر الیف شافاک می پردازد؛ که هدف از آن بررسی چگونگی ظهور این مؤلفه های مدرنیستی در این اثر است. برای دستیابی به این هدف، از روش های تحلیل متن در ادبیات داستانی مدرن استفاده شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد که شخصیت اصلی داستان به عنوان ضد قهرمان و ساختار غیرخطی پیرنگ با بهره گیری از تکنیک های مدرنیستی نظیر جریان سیال ذهن به نحوی مؤثر بر ویژگی های مدرنیستی کنست استوار بوده است؛ همچنین تغییر روایت از دانای کل به دیالوگ های میان شخصیت ها، به درک عمیق تر ابعاد مدرنیستی کمک می کند. این تحلیل به فهم بهتر ساختار و تکنیک های مدرن در ادبیات معاصر می افزاید.
خوانشی از آسیب های اجتماعی در داستان های اقلیمی رسول پرویزی و نسیم خاکسار(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر، با این پیش فرض که بررسی ادبیات و فرهنگ عمومی جامعه می تواند به عنوان ابزاری قدرتمند برای شناسایی و تحلیل آسیب های اجتماعی هر دوره مورد استفاده قرار گیرد و به درک بهتر دلایل ایجاد و راه های مقابله با این آسیب ها کمک کند، با رویکردی توصیفی – تحلیلی، به بازخوانی آسیب های اجتماعی در داستان های اقلیمی رسول پرویزی و نسیم خاکسار می پردازد. پرویزی در «شلوارهای وصله دار» و «لولی سرمست» به مسائل و مشکلات اجتماعی حوزه روستایی اقلیم جنوب پرداخته است؛خاکسار نیز در داستان های «گیاهک» و «نان و گل» به مسائل و مشکلات اجتماعی حوزه دریایی اقلیم جنوب توجّه دارد. یافته ها نشان می دهد که هرچند هر دو نویسنده با توجّه به تفاوت های جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی حوزه خود ، به نوع خاصی از آسیب های اجتماعی پرداخته اند، اما هر دو با نگاهی انتقادی و واقع گرایانه به آسیب های اجتماعی تلاش کرده اند تا با ارائه تصویری دقیق از این مشکلات، به آگاهی بخشی در جامعه کمک کنند. برخی از این آسیب ها مانند ارتباط های نامشروع، اعتیاد، کودک آزاری، دزدی و کمبود امکانات بهداشتی در هر دو اقلیم دیده می شود. آسیب های مختص حوزه دریایی شامل طلاق، بیوه گی و بی پناهی زنان، خودکشی و قاچاق است. در حوزه روستایی نیز خرافه گرایی، عشوه گری زنان، تنوّع طلبی مردان و چندهمسری به عنوان کژروی ها و آسیب های اجتماعی مطرح شده اند؛ لذا می توان نوع اقلیم را در پدید آوردن برخی از انواع آسیب ها و معضلات اجتماعی مؤثر دانست.
بازنمایی ابعاد شور و اشتیاق در غزلیّات منزوی؛ بر اساس آرای جان استرنبرگ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
با بررسی غزلیات عاشقانه زنده یاد حسین منزوی در می یابیم که عشق، یگانه مولد نیرومند در تمام وجوه درونی و بیرونی این غزل سرای معاصر است که ناخواسته تمام هویت او را نشان می دهد؛ نگاه منزوی به عشق، زمینی و فرودین است که به تبع آن، عنصر شور و اشتیاق و شوریدگی در آن پررنگ و برجسته است. در میان نظریه های معاصر که به مقوله عشق اشاره کرده اند، آرای استرنبرگ درخور توجه است. او عشق را دارای سه ضلع «صمیمیت، شور و هیجان (شهوت)، تعهد» می-داند. این پژوهش بر آن است با تعریف ضلع شور و اشتیاق و مؤلفه های آن، با استناد به منابع کتابخانه ای و روش توصیفی- تحلیلی به بسامد این عنصر در غزلیات منزوی بپردازد. برآیند پژوهش حاضر، حاکی از آن است که بر اساس ضلع شور و اشتیاق در نظریه مثلث عشق از استرنبرگ، منزوی با توجه به موقعیت های مختلف زندگی، توانسته است این ضلع از مثلث عشق را به تمام و کمال درک و توصیف کند. همچنین، مشحص گردید که در این بخش از غزل ها، سه محور «زن بودن معشوق»، «توصیف اندام و بدن معشوق» و «توصیف حالات و رفتارهای او» به عنوان مهم ترین مؤلفه های عنصر شور و اشتیاق مطالعه شده است که اوج دلباختگی و شیدایی او را نسبت به معشوق زمینی اش بیان می کند. افزون بر این، معشوق منزوی از جنس مخالف و نوع رابطه نیز، بر اساس یافته ها و ضلع شور و اشتیاق استرنبرگ از درجه بالایی از برانگیختگی فیزیولوژیک و روانی برخوردار است. انگیزه هایی که به کمال عشق، جذابیت فیزیکی و جنسی منجر می شود.
بررسی الگوی نشانه شناختی پیرس در زبان عرفانی عبدالرحمن اسفراینی در کاشف الاسرار(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
روش های مختلف نقد ادبی نوین به متون فارسی کمتر توجه شده است. این در حالی است که این متون می توانند به عنوان بستری مناسب برای بررسی نظریه ها و کشف رویکردهای جدید در تفسیر زبان ادبی مورد استفاده قرار گیرند. یکی از این روش های نقد، استفاده از نشانه شناسی است. مقاله حاضر به بررسی الگوی نشانه شناختی چارلز سندرز پیرس، یکی از بنیان گذاران نشانه شناسی در زبان عرفانی عبدالرحمن اسفراینی در کاشف الاسرار می پردازد. نشانه شناسی پیرس به عنوان یک چارچوب نظری قدرتمند برای فهم و تحلیل نشانه ها و فرایندهای معناآفرینی به کار گرفته شده است تا شیوه های معناآفرینی و ارتباطات نمادین در متون عرفانی اسفراینی بررسی شود. این الگو، سه نوع نشانه اصلی شبیه سازی، ارتباط مستقیم و ارتباط قراردادی را معرّفی می کند. نویسنده در این پژوهش به شیوه توصیفی- تحلیلی و ابزار کتابخانه ای به بررسی و تحلیل انواع نشانه های آیکونیک، نمایه ای و نمادین در این اثر و چگونگی انتقال مفاهیم عرفانی و تأثیر آن ها بر خواننده پرداخته است. نتایج پژوهش نشان می دهد که زبان عرفانی اسفراینی از الگوهای پیچیده و چندلایه ای برای بیان تجارب و مفاهیم عرفانی بهره می برد که به کمک چارچوب نشانه شناختی پیرس قابل شناسایی و تحلیل است. این تحلیل ها نشان دهنده تعامل عمیق میان فرم و محتوا در متون عرفانی و نقش بسزای نشانه ها در تسهیل درک و تجربه های معنوی است و تلاش می کند تا با بهره گیری از چارچوب نظری پیرس، به تحلیل دقیق تر و جامع تری از زبان و نشانه های عرفانی در اثر عبدالرحمن اسفراینی بپردازد و بدین وسیله فهم عمیق تری از روش های بیان و انتقال مفاهیم عرفانی فراهم آورد.
تبیین رابطه خدا با انسان در آثار منظوم و منثور ملاصدرا و اسپینوزا: از فلسفه تا ادبیّات(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
اسپینوزا و ملاصدرا، از جمله فیلسوفان برجسته ای هستند که با رویکردهای متفاوت به مسئله شناخت مستقیم خداوند پرداخته اند. یکی از نقاط تمایز مهم در اندیشه اسپینوزا و ملاصدرا، مفهوم بی نهایت و ذات در فلسفه آنهاست. اسپینوزا، که به شدت تحت تأثیر عقل گرایی و ماتریالیسم فلسفی بود، معتقد است که دانش بی واسطه تنها از طریق شناخت نسبی امکان پذیر است و حقیقت این نوع معرفت در ارتباط آن با نسبیت نهفته است. در مقابل، ملاصدرا که به سنت فلسفی اسلامی تعلق دارد، بر این باور است که شناخت مستقیم خداوند محدود به ذات و وجود مخاطب است و این شناخت، فراتر از هر گونه ادراک حسی و عقلانی، در سطحی از وجود تحقق می یابد که بالاترین مرتبه دانش و معرفت محسوب می شود. نویسنده در این پژوهش با شیوه اتوصیفی - تحلیلی به بررسی ارتباط خدا با انسان از دیدگاه ملاصدرا و اسپینوزا پرداخته است. نتایج پژوهش بیانگر آن است که از منظر ملاصدرا، علم بی واسطه به خداوند یک معرفت وجودی است که بر اساس وحدت وجود و شناخت مستقیم از طریق حضور و شهود به دست می آید.. در مقابل، اسپینوزا بر این باور است که معرفت بی واسطه از طریق ادراک شهودی از یکپارچگی طبیعت با خداوند حاصل می شود. در نهایت، مقایسه دیدگاه های اسپینوزا و ملاصدرا نشان می دهد که هر یک از این دو فیلسوف، با توجه به نظام فلسفی خود، به نوعی شناخت بی واسطه خداوند رسیده اند که در نهایت، عالی ترین نوع دانش و معرفت را تشکیل می دهد و به نوعی نشان دهنده بالاترین سطح تعامل انسان با حقیقت الهی است.