در این نوشتار، کوشیده ایم تا کتاب چالش میان فارسی و عربی (سده های نخست) نوشتة آذرتاش آذرنوش را مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم؛ نظریّة چالش میان فارسی و عربی، ادّعایی است که اوّل بار از جانب برخی از خاورشناسان همچون ریشتر - برونبورگ، باسورث و کلود ژیلیو ابراز شده است و البتّه هستند کسانی همچون جولی اسکات و میثمی که با آن مخالفند. در این میان، نویسندة کتاب، بنا به تصریح خود این معنا را از کلود ژیلیو وام گرفته است. ژیلیو این مطلب را به عنوان یک حدس، به هنگام مطالعة کتاب الاقتباس من القرآن ثعالبی طرح کرده با تذکار این نکته که ثعالبی خود از این چالش اسمی نبرده است. نویسنده بر مبنای قبول بی دلیل این حدس، کوشیده است تا با استمداد از مدارکی که ژیلیو نمی شناخته، درستی آن را تأیید کند. ما در این نوشتار، تنها بر مبنای اعترافات نویسنده، نشان داده ایم که ادّعای چالش، درست به نظر نمی رسد و مستندات مؤلّف به جای چالش، بیشتر بر تفاهم میان فارسی و عربی دلالت دارد. این پژوهش بر اساس چاپ دوّم کتاب است که در سال 1387 صورت گرفته و تمامی صفحات ارجاعی نیز متعلّق به همین چاپ است.
روابط عارف قزوینی در جایگاه «شاعر ملی ایران» با برخی از نامدارترین چهره های عصر خویش و فراز و نشیب این مناسبات و دگرگونی آرای عارف درباره ی برخی از آنها، روحیات و عقاید او را به روشنی آینگی می کند. بدبینی، سوءظن، واکنش های عصبی و پرخاشگرانه که با حساسیت و صداقت بسیار در آمیخته، اساس شخصیت و مواجهه ی عارف با دیگران را شکل می دهد؛ هم از این روست که دوستی ها و دشمنی های عارف گذرا و متزلزل است و موجبات انزوا و مردم گریزی او از یک سو و آزردگی و کدورت دوستانش از سوی دیگر را فراهم می آورد. بر این همه باید روحیه ی انقلابیِ یک سونگر و میهن پرستی بی مرزِ عارف و نگاه اغراق آمیزِ حاصل از این اندیشه ها را نیز افزود که منشِ دشمن تراش او را تشدید کرده است.
این مقاله از خلال نامه ها، خاطرات و دیگر نوشته های عارف، آرای او را درباره ی حسن تقی زاده، اشرف الدین گیلانی، احمد کسروی، ملک الشعرای بهار، وحید دستگردی و رضاخان بیان می دارد و ریشه های نزاع و خصومت میان عارف و آنان را به بحث می گذارد و از این رهگذر علل تنهایی و انزوای محبوب ترین شاعر عصر مشروطه در دهه ی پایانی زندگی اش را عیان می کند.
در این مقاله کوشیده شده است تا معنای درست برخی از کلمات و یا عبارات به کار رفته در برخی ابیات بوستان مورد بحث و بررسی قرار گیرد و بدین منظور حکایت مأمون و کنیزک از باب اول بوستان و نیز داستان معروف عبدالعزیز از همین باب مورد بررسی قرار گرفته و معنای جدیدی از برخی واژگان و عبارات در بیت ارایه شده است.
این پژوهش بر آن است تا به بررسی و تحلیل زندگی و شعر دو شاعر سده های دهم و یازدهم هجری بپردازد که با فاصله زمانی نسبتاً کوتاهی با یکدیگر می زیسته اند و هر دو یک تخلّص داشته اند. طهماسب قلی بیگ یزدی از شاعران ایرانی و از نوادگان دختری اسماعیل میرزا فرزند شاه طهماسب صفوی است که عرشی تخلّص می کرد و در اواخر سده دهم هجری می زیست. میر محمد مؤمن متخلّص به عرشی و مخاطب به نادرالعصر نیز سراینده، عارف و خوشنویس سده یازدهم هجری و فرزند میر عبدالله مشکین قلم متخلص به وصفی، شاعر و خوشنویس کرمانی تبار است که آثار متعدد منظوم و منثوری از خود به جا گذاشته است.