هدف: در این تحقیق هدف بررسی تاثیر نرم افزاری طراحی شده مبتنی بر نظریه عصب روان شناختی بینایی رنگها (ویلکینز، 2003) در کاهش انحراف ادراک بینایی ناشی از عملکرد ناقص دستگاه عصب- بینایی، بوده است. روش: با بهره گیری از روش شبه آزمایشی، از میان دانش آموزان نارساخوان، پس از همتاسازی بر مبنای نمران پیش آزمون و پایه تحصیلی به صورت یک به یک و واگذاری تصادفی، تعداد 40 آزمودنی (20 نفر در گروه آزمایش و 20 نفر در گروه کنترل) در دامنه سنی 6 سال و 7 ماه تا 9 سال و 10 ماه، از پایه های اول، دوم و سوم، سال تحصیلی 85 انتخاب شدند. در گروه آزمایش، نرم افزار آموزشی طراحی و در گروه کنترل، روش سنتی فرنالد جهت آموزش آزمودنیها به کار گرفته شد. با استفاده از پرسشنامه آزمون خواندن (پوراعتماد، 1384) و به صورت طرح پیش آزمون و پس آزمون تاثیر شیوه آموزشی و نتایج حاصله با روش آماری t مستقل تحلیل شد. یافته ها: تحلیل نشان داد که گروه آزمایش پس از استفاده از نرم افزار آموزشی، در توانایی خواندن، کاهش خطای خواندن، سرعت خواندن و درک مطلب نسبت به گروه کنترل رشد محسوسی داشته است. همچنین با محاسبه اندازه اثر مشخص شد 22 درصد از واریانس خواندن صحیح کلمات، 21 درصد از واریانس خطای خواندن، 27 درصد از واریانس سرعت خواندن و 14 درصد از واریانس درک مطلب توسط تاثیر این نرم افزار آموزشی تبیین می شود. نتیجه گیری: با استفاده از این نرم افزار آموزشی می توان به دانش آموزان نارساخوان آموزش داد.
" هدف: برتری دستی، بارزترین عدم تقارن رفتاری در انسان است. در مطالعه حاضر، مقایسه شیوع چپ دستی در بین دانش آموزان طبیعی و ناشنوا، تاثیر سن، جنسیت، و توصیه به استفاده از دست راست در اعمال تک دستی بر برتری دستی، فراوانی افراد چپ دست در خانواده دانش آموزان، تاثیر برتری دستی بر توانایی زبان انگلیسی و بررسی دیدگاه افراد جامعه نسبت به چپ دستان، مد نظر بود.
روش بررسی: مطالعه مقطعی- مقایسه ای حاضر از طریق تکمیل پرسشنامه، با استفاده از مقیاس برتری دستی ادینبورگ روی 380 نفر دانش آموز طبیعی با انتخاب احتمالی و 380 نفر ناشنوای شدید یا عمیق حسی- عصبی مادرزادی با انتخاب غیر احتمالی و هدفمند در محدوده سنی 18-12 سال در شهر تهران صورت گرفت. به جز کم شنوایی در دانش آموزان ناشنوا، افراد مورد مطالعه ، هیچ گونه بیماری یا مشکل عصبی «نورولوژیک» تایید شده ای نداشتند. برای تعیین میزان و نوع کم شنوایی، به پرونده وضعیت شنوایی دانش آموزان و تایید شنوایی شناس مدارس ناشنوایان، استناد شد.
یافته ها: در مطالعه حاضر، شیوع چپ دستی در دانش آموزان طبیعی %9.7 و در ناشنوایان 10% و بین آنها تفاوت معناداری وجود نداشت (p=0.901، z=-1.24). در هر دو گروه اگرچه شیوع چپ دستی در پسران بیش از دختران بود، اما جنسیت و سن بر نتایج به دست آمده تاثیری نداشت (P>0.05). توصیه خانواده و یا معلمان به استفاده از دست راست، در دانش آموزان طبیعی 16 درصد و در دانش آموزان ناشنوا 5 درصد بود و هیچ گونه توصیه اکید یا سخت گیری در این زمینه، اعمال نشده بود. فراوانی افراد چپ دست، در خانواده دانش آموزان طبیعی (%22.6) نسبت به دانش آموزان ناشنوا (%13.2) بالاتر و این اختلاف از لحاظ آماری معنادار بود (p=0.003، Z=-2.976). در هر دو گروه بین راست دستان و چپ دستان در امتیازات زبان انگلیسی، تفاوت معناداری وجود نداشت (P>0.05). همچنین، در بررسی دیدگاه افراد جامعه نسبت به چپ دستان، بین دو گروه تفاوت معناداری مشاهده نشد (P=0.541، Z=-0.611).
نتیجه گیری: شیوع چپ دستی در بررسی حاضر، به شیوع آن در آمریکای شمالی و اروپای غربی نزدیک بود و با آمار برخی کشورهای آسیایی تفاوت قابل توجهی را نشان داد. مشابهت مقادیر شیوع چپ دستی در دانش آموزان طبیعی و ناشنوا، فرضیه پرویک در خصوص عدم شکل گیری «برتری گوش راست» در ناشنوایان مادرزاد را تایید نکرد.
"
هدف: این پژوهش به منظور بررسی رابطه بهزیستی شخصی کودکان کم توان ذهنی و مادران آنها اجرا شده است. روش: برای رسیدن به اهداف و آزمون فرضیه های مربوط، از میان کودکان کم توان ذهنی در شمال شهر تهران در جایگاه حوزه ای جغرافیایی با امکانات اقتصادی نسبتا گسترده تر و شهر همدان به مثابه شهری متوسط و دورتر از مرکز شهر، یک نمونه 356 نفری انتخاب شدند که از این تعداد نمونه، 43.8 درصد نمونه از شهر همدان و 56.2 درصد نمونه از شمال تهران از طریق روش نمونه گیری تصادفی در شمال تهران و همه اعضای جامعه در همدان انتخاب شدند و داده ها از طریق پرسشنامه های نشانگر بهزیستی شخصی - مقیاس بزرگسالان (PWI-A) و نشانگر بهزیستی شخصی- مقیاس نارسایی های شناختی (PWI-ID) جمع آوری شدند. یافته ها: نتایج به دست آمده بر حسب توزیع t نشان داده است که بین بهزیستی شخصی کودکان کم توان ذهنی در دو جنس دختر و پسر، تفاوت معناداری وجود ندارد، اما بین نمرات بهزیستی شخصی کودکان کم توان ذهنی در شهر همدان به گونه ای معنادار، بیشتر از همتایان آنها در شمال تهران است. نتایج همچنین نشان دادند که بهزیستی شخصی مادران در دو شهر همدان و تهران نیز یکسان هستند. با این حال، محاسبه ضریب همبستگی پیرسون، حاکی از وجود رابطه ای مستقیم بین بهزیستی شخصی مادران و کودکان آنها بود؛ به این معنا که با افزایش بهزیستی شخصی در مادران، این شاخص در کودکان کم توان ذهنی آنها نیز افزایش خواهد یافت. این یافته با آنچه در پژوهش های مشابه در دیگر کشورها به دست آمده، یکسان است. نتیجه گیری: بهزیستی شخصی مادران با بهزیستی شخصی کودکان کم توان ذهنی ارتباط دارد، اما بهزیستی شخصی کودکان کم توان ذهنی پسر و دختر متفاوت نیست.
هدف پژوهش حاضر، بررسی تاثیر درمان عقلانی- هیجانی رفتاری، بر عزت نفس دانش آموزان دختر نابینا است. بدین منظور نمونه ای به حجم 12 نفر انتخاب و به دو گروه 6 نفری آزمایش و کنترل تقسیم شدند. نتایج حاکی از آن است که آموزش درمانی عقلانی- هیجانی رفتاری موجب افزایش عزت نفس کلی، خانوادگی و اجتماعی آزمودنی ها می شود، ولی بر عزت نفس جسمانی و تحصیلی آنها تاثیر ندارد.
هدف: پژوهش حاضر با هدف مطالعه رشد نظریه ذهن در کودکان ناشنوا و بررسی تاثیر روش ارتباطی بر این رشد انجام شد. علاوه بر آن، تاثیر استفاده از ابزار کمتر کلامی بر عملکرد کودکان ناشنوا در تکالیف باور کاذب مورد بررسی قرار گرفت. روش: با ترتیب دادن یک طرح پژوهشی تحولی از نوع مقطعی و همچنین یک طرح پژوهشی علّی مقایسه ای و با انتخاب 200 کودک در سه گروه ناشنوای دارای والدین شنوا، ناشنوای دارای والدین ناشنوا و شنوا که 18-3 سال سن داشتند، به بررسی رشد نظریه ذهن پرداخته شد. از تکالیف باور کاذب رایج (کلامی) و تکلیف تغییر مکان (کمتر کلامی) برای ارزیابی توانایی آزمودنیها در نظریه ذهن استفاده شد. یافته ها: نتایج نشان دادند که کودکان ناشنوای نسل اول؛ یعنی آنهایی که دارای والدین شنوا هستند، در مقایسه با کودکان شنوا تاخیر شدیدی در رسیدن به نظریه ذهن دارند، اما تاخیرکودکان ناشنوای نسل دوم؛ یعنی ناشنوایانی که دارای والدین ناشنوا هستند و زبان اشاره را به صورت طبیعی از والدین خود فرا گرفته اند، در رسیدن به نظریه ذهن از تاخیر کودکان ناشنوای دارای والدین شنوا به مراتب کمتر است. کودکان ناشنوای دارای والدین ناشنوا، بر خلاف کودکان ناشنوای دارای والدین شنوا، با افزایش سن تاخیر در نظریه ذهن را به صورت کامل جبران می کردند. سن میانگین رسیدن به نظریه ذهن در کودکان ناشنوای دارای والدین شنوا، کودکان ناشنوای دارای والدین ناشنوا و کودکان شنوا، به ترتیب 7;6, 11;0 و 4;6 (سال؛ ماه) بود. همچنین کمتر کلامی بودن تکلیف باور کاذب نیز تاثیر معنی داری بر پاسخهای کودکان، اعم از شنوا و ناشنوا نداشت. نتیجه گیری: پژوهش حاضر نشان داد ناشنوایی، تاخیری جدی در رشد نظریه ذهن ایجاد می کند، عدم فراگیری زبان اشاره در سن طبیعی زبان آموزی، می تواند به وجود آورنده این نقص باشد. زبان اشاره با فراهم کردن امکان تعامل کودک با والدینش، شناخت وی را از حالات ذهنی و بازنمایی ذهنی که از پیش نیازهای نظریه سازی ذهنی هستند، امکان پذیر می سازد.
هدف از پژوهش حاضر مقایسه باورهای انگیزشی کودکان تیزهوش، ناتوان یادگیری و عادی در یادگیری خود نظم یافته است. به این منظور 76 دانش آموز تیزهوش، 77 دانش آموز عادی و 49 دانش آموز ناتوان یادگیری در دامنه سنی 10-12 سال به صورت تصادفی از مدارس شهرستان شیراز انتخاب شدند. به منظور جمع آوری اطلاعات از دو فرم مختلف پرسشنامه خودگردانی یادگیری (SRQ-A) ریان وکانل (1989) که از چهار سبک تنظیمی بیرونی، درون فکنی، همانند سازی و درونی تشکیل شده است، استفاده گردید. روایی و پایایی پرسشنامه ها احراز گردید. نتایج تحلیل های آماری حاکی از آن بود که در سبک تنظیمی بیرونی، کودکان ناتوان یادگیری نسبت به کودکان عادی و کودکان تیزهوش نمرات بالاتری کسب کردند. در سبک تنظیمی درون فکنی و همانند سازی کودکان تیزهوش نسبت به کودکان عادی و ناتوان یادگیری میانگین بالاتری دارند و در سبک تنظیمی درونی میان کودکان تیزهوش و عادی تفاوت معناداری وجود نداشت، اما این دو گروه با کودکان ناتوان یادگیری تفاوت معناداری داشتند (p<0.01). قابل ذکر است که نتایج پژوهش در دو سبک تنظیمی کنترلی و خودمختاری تایید گردید. همچنین تحلیل آماری رگرسیون چند متغیره حاکی از آن بود که از میان متغیرهای دموگرافیک، تنها شغل پدر و تحصیلات مادر از قدرت پیش بینی کنندگی مثبت و معناداری برخورددار بودند.