برطبق سنت باطنی اسلام، اسماء و صفات خداوند به آشکارترین صورت به واسطه انسان کامل ظهور مییابند و خداوند از طریق انسان کامل، امور معنوی بشر را به دست میگیرد. این مقاله چگونگی ظهور معنای انسان کامل در تشیع (با مفهوم امام) و در تصوف (با مفهوم قطب) را مورد بررسی قرار میدهد. در ادامه این تحقیق، این دو اصطلاح (قطب و امام) با هم مقایسه شده اند و برای روشن تر شدن مفهوم ( Axis Mundi) محور عالم، درباره نقش حضرت مسیح (ع) در مسیحیت سخن به میان آمده است. ما به دقت در مأموریت و شرح حال و گفتار ائمه شیعه( علیهم السلام) و اقطاب در تصوف تأمل خواهیمکرد و چگونگی پیوند این دو سرچشمه معنویت اسلامی را بررسی خواهیم کرد. همانطور که عارف شیعی، سید حیدر آملی گفته است "" این دو دارای یک معنا هستند و بر یک نفر دلالت میکنند"".
تاریخ اندیشه بشر گواهی می دهد که پرسش کهن از نسبت عقل و ایمان یا علم و دین، همواره به دنبال پاسخ هایی تازه بوده است. کوشش برای فهم نسبت اینها، به ویژه برای دیندارانی که در عصر شکوفایی علم می زیند و در چنین عصری مدعی ساماندهی زندگی فردی و جمعی انسان با بهره گیری هم زمان از علم و دین اند، ضرورتی اجتناب ناپذیر است. حکیم متاله و مفسر معاصر، آیت اله جوادی آملی، از عالمانی است که با عنایت به این ضرورت، اهتمامی بلیغ به طرح این مساله ورزیده و تاملاتش را در این باب عرضه نموده است. از نگاه این حکیم، عقل جزئی از دین است، نه در مقابل آن. بنابراین، فرض ناسازگاری آنها نامعقول است. آنچه ممکن است در آغاز روی دهد تعارض عقل و نقل است که راه حل های آن از دیرباز در علوم و معارف اسلامی مطرح بوده است. نوشتار حاضر کوششی است برای فهم، تحلیل، و نقد نظریه استاد جوادی آملی در این باره.
یکی از مباحثی که در علم اصول فقه شیعی به نحو تطبیقی ومقایسه ای مورد بحث قرار گرفته مبحث "" تخطئه وتصویب"" است .فقهای شیعی امامی دراین مسأله با مکاتب اهل سنت به گفتگو نشسته وبه گونه ای موضع گیری کرده اند که از مختصات ومنفردات طرفین شده است. اشعریان ودسته قلیلی از معتزله می گفتند خدواند در عالم واقع حکمی ندارد بلکه حکم خدا همان است که آراء صاحب نظران بر آن مستقر می گردد. بنابراین هیچ گاه مجتهدان خطا نمی کنند .این نظریه را تصویب و پیروان آن را ""مصوِّبه"" می نامند. صاحبان نظریه مقابل می گویند خداوند احکامی در واقع دارد و مجتهدان ممکن است به آنها برسند وممکن است خطا کنند، پیروان این نظریه را ""مخطِّئه"" می گویند.
غزالی از نامداران مکتب اشعری وطرفدار سرسخت نظریه تصویب است. علی الظاهر قدمت این نزاع به قرون اولیه تاریخ تکوین فقه نمی رسد وبیشتر ناشی از گرم شدن بازار نظریه پردازان کلامی است، وبه طور کلی بیش ازآنکه موضوع از مباحث فقهی باشد، بعدکلامی دارد. اصولأ مدعا چه بوده است؟ و ریشه های نزاع چیست؟ و بالاخره دغدغه خاطر گروه های دنبال کننده مسأله چه می تواند باشد؟